فرهنگ حاکم بر هر جامعهای بسان نرمافزاری است که جامعه را به حرکت در میآورد؛ از امتزاج فرهنگها تمدنها شکل گرفته و میگیرد، از آنجائیکه هیچ فرهنگی در خلاء شکل نگرفته است پس هیچ تمدنی را نمیتوان یافت که اثری از تمدن دیگر ملل در آن نباشد؛ اگر فرهنگی خود را متصل به حقیقت محض و تنها راهنمای انسانها بداند قطع به یقین جامعهی خویش را در گذر زمان میخکوب کرده است؛ بنابراین جامعهای میتواند پیشرفت کند که بتواند دیگر فرهنگها را در خود حل نماید؛ هراندازه میزان این پذیرش بیشتر باشد به همان اندازه ثبات پیشرفت آن جامعه نیز بیشتر خواهد شد.
انسانها همواره با ناشناختههای زیادی مواجه بودند که سعی در یافتن پاسخی مناسب در چرائی آنان داشتند، راحتترین راهی که بشر توانست برای پرسشهای گوناگون خویش پاسخی بیابند، چسبانیدن پدیدهها به نیروی فرازمینی و غیبی است، نیروئی که با هیچ یک از ابزار عقل نتوان به آن دست یافت؛ در اکثریت فرهنگها از این نیرو به عنوان خدا یاد میشود؛ موجود وهمی که او را در جائی قرار میدهند که امکان رسیدن به آن با هیچکدام از ابزار عقل وجود ندارد.
اساس فرهنگ کشور ما بر مبنای وجود خدا شکل گرفته است، این خدا در گذر زمان با نامها و کارکردهای گوناگونی پدیدار شده است، پس از اسلام تا کنون خدای غالب در کشور ما الله نام دارد، خدائی که گرچه محل پدیدار شدنش سرزمین کنونی عربستان است، اما رد پای خدایان وادیان ایرانی را میتوان در آن به بطور آشکاری مشاده نمود؛ رابط این خدا با انسانها محمد ابن عبدالله است، وی دستورات این خدا را به دو صورت بیان نموده است:
1- سخنان خود خدا که از آن با عنوان قرآن یاد مینماید.
2- سخنانی خود او که مورد تأیید و پذیرش همان خداست، او کسی است که هرگز از هوا و هوس سخن نمیگوید.
همانگونه که مشاهده میگردد، اسلام دستورات ثابتی دارد که از سوی خدای جهانیان برای هدایت و راهنمائی بشری که او را ناقص میداند، بیان نموده است؛ بنابراین پیروی و پذیرش این دستورات است که انسان را در مقام انسانیت قرار میدهد؛ از دید اسلام انسان تنها در صورتی به مقام واقعی انسان بودن نائل میگردد که دستورات اسلام را به طور کامل بپذیرد، در اینجا دو فرض مطرح میگردد:
فرض نخست این است که اسلام را آنگونه که محمد ابن عبدالله میگوید، واقعا دستورات خدائی بنامیم که تنها و تنها او خدای یگانه است و غیر از او در جهان خدائی نیست(لا اله الا الله؛ نیست خدائی غیر از الله) اگر چنین باشد باز موضوعی که مطرح میگردد این است که:
چرا خود این خدا مستقیما با انسانها در ارتباط نشد تا جای هیچگونه شک و شبههای برای کسی باقی نماند؟
چرا او زبان عربی را بعنوان زبان خود برگزید؟
چرا تنا با عدهای معدود که از آنان پیامبران یاد میشود در ارتباط شد؟
علت وجود این همه دین چیست؟ چرا از ابتدا دین اصلی(اسلام) را بر انسانها فرو نفرستاد تا همه از موهبت رسیدن به فضیلت بهرهمند شوند؟
چرا تمامی ادیان مورد پذیرش این خدا از منطقهی خاورمیانه بلند شدند؟ چرا برای دیگر ملل حتی یک نبی هم فرستاده نشد؟
چرا الله با زبان عدهای محدود (عربی) اقدام به سخن گفتن نمود تا تنها آنان از شیرینی این سخن بهرهمند شوند؟
و دهها چرای دیگر....
اما در در فرض دوم که در جهت تشکیک در اساس این دین است:
چرا دین اسلام به گونهای بیان نشد که قابل فهم و درک برای همه باشد، بدون اینکه نیاز به واسطهی بشری احساس شود؟ آیا خدا در این زمینه تابع قوانین بشری است؟ آیا این خدا در این زمینه ناقص است و توانائی چنین کاری را ندارد؟
چرا انسان را به گونهای آفرید که گناه کند؟ ایا باید عدهای در جهنم بسوزند؟ چرا خدا راضی به چنین کاری میگردد؟ چرا انسان را برای این افرید که خدا را پرستش کنند؟ چرا خدا نیاز به پرستنده دارد؟
چرا این خدا در زمین برای خود خانهای را درست کرد؟
چرا خدا از میان این همه کُراتی که وجود دارد تنها و تنها در مخلوقی را افرید تا او را از روی اختیار بندگی کنند؟ چرا بهشت و جهنم را تنها و تنها برای ساکنان زمین(از دید اسلام جن و انسان) آفرید؟
و دهها چرا دیگر....
بنابراین در خود اسلام در مورد اینکه بشر همواره نسبت به زمان در حال تکامل است اتفاق نظر وجود دارد، محمد ابن عبدالله میگوید: دین اسلام تکملهی ادیان سامی یهودیت و مسیحیت و امتداد نبوتی است که از آدم آغاز شده است، بنابراین بطور ضمنی نقص عقل و دانش بشری را نسبت به زمان میپذیرد ولی آن را در زمان خودش متکامل میداند؛ روی همین اعتقاد است که محمد ابن عبدالله بیان مود که با پروندهی پیامبر فرستادن بسته شد و او خاتم پیامبران و اشرف مخلوقاتی هستم که جهان به خود دیده و خواهد دید؛ وی بیان مینماید که این دستورات تا ابد پابرجا و غیر قابل تغییر هستند، بنابراین راز تعصب کور نسبت به او را در این اعتقاد باید جست؛ البته خود مسلمانان دستوراتی از این دین را که در حال حاضر امکان اجرای آن وجود ندارد را کنار گذاشتهاند، دستوراتی مانند حلال بودن زنانی که شوهرانشان در جنگ کشته یا به اسارت گرفته شدهاند و دستوراتی مشابه دیگری که اگر شرایط را مناسب ببینند قطعا به اجرا آنها خواهند پرداخت.
از نظر اسلام هیچ تفاوتی بین مسلمانان وجود ندارد و همهی آنان در حقوق برابرند، بنابراین ملیت و ملیگرائی در هر نوعش با اساس اسلام در تضاد است؛ پس ثروت هر کشور اسلامی متعلق به سایر مسلمانان نیز میباشد، روی همین اعتقاد است که حاکم اسلامی میتواند سرمایهی کشور را در اختیار دیگر ملل مسلمان قرار دهد، این ملل در حقوق در مرحلهی بسیار بالاتری از یک هممیهن غیر مسلمان قرار دارند؛ البته سخنان اسلام در این زمینه دارای تناقض اساسی است و اساس اسلام با دمکراسی در تضاد است....
آنچه که بیش از هر چیزی رژیم اسلامی برای همهی ما ثابت کرده است، لزوم محترم ماندن ادیان و اعتقاد به شخصی و فردی بودن نهاد دین است، متأسفانه روشنفکران و کسانیکه توانائی قلمفرسائی دارند در تبیین سکولاریسم کوتاهی مینمایند؛ همه باید به این نتیجه برسیم آنچه که مهم و محترم است انسان و انسانیت میباشد و هیچ تابوی مقدستر از کرامت انسانها نیست، باید پذیرفت که هیچ عقیدهی نمیتواند تا ابد راهنمای انسانها باشد، تقدس ابدی هر ایدهای به معنای توهین به شعور و خلاقیت بشر میباشد، بشری که وجه ممیزهی آن با سایر موجودات در قدرت انتخاب و قوهی تفکیر اوست؛ همه باید بپذیریم عقیدهای که من اکنون آن را حقیقت محض میدانم ممکن است اشتباه باشد، زیرا پیشرفت خرد جمعی بشر تابع زمان است.
ذات تمامی ادیان بر مبنای تمامیت خواهی و خود برتر بینی بنا نهاده شده است، اسلام هم از این قاعده مستثنی نیست؛ این دین تمامی فضایل بشری را در خود میبیند و معتقد است که دستوراتی که برای هدایت و اهنمائی بشر صادر کرده است؛ نه سخن یک بشر بلکه دستوراتی است که آفرینندهی گیتی برای به کمال انسانها صادر کرده است، بنابراین همانگونه که چهارپایان از درک و راه درست خوشبختی خویش عاجزند، انسانهائی که از اجرای این دستورات خودداری کنند، درست مانند همان دامها بلکه پستتر به شمار خواهند آمد؛ زیرا وجه مشترک هر، دو عدم درک حقیقتی است که در جهت راهنمائی او بیان گردیده است؛ این اعتقاد در ذات اسلام هم نهفته است، اعتقادی که تا حدود زیادی با تناقض درون دینی مواجه است؛ زیرا از یک سو اسلام معتقد است که خداوند برای هدایت و راهنمائی تمامی انسانها، پیامبری را فرستاده است و همچنین در بسیاری از جاها بیان نموده است که انسانها در پذیریش هر دینی آزاد هستند، با توجه به اینکه بر طبق دستورات اسلام، تمامی ادیان از سوی خدائی به نام الله فرستاده شده است و پس از مدتی دچار تحریف شدهاند؛ لذا در هر دو صورت هیچگونه کوتاهی متوجه انسان نیست، زیرا اگر تحریف شدهاند چرا الله اجازهی تحریف و در نتیجه گمراهی انسانها را داده است، و اگر تحریف نشدهاند، چرا بیان نموده است که دین درست همان اسلام است؟ چرا دیگر ملل را از بهرهمندی از دستورات دین حقیقتی محروم نموده است؟ و فضلیت کرامت بیشتر را تنها نصیب مسلمانان نموده است؟
این این بحث را به کنار، نتیجهای که از ادیان گرفته میشود همان تمامیت خواهی و خودبرتر بینی است؛ خودبرزگ بینی که باعث ستم قانونی آشکاری به پیروان سایر ادیان میشود، این ستم را در قوانین مختلف اسلام به روشنی قابل مشاهده است، از تبعضهای قانونی گرفته تا اعتقاد به نجس بودن کافر و همردیف قرار دادن غیر مسلمان با سایر نجاسات.
ستم اسلام به افرادی که یکی از پدر یا مادرشان در هنگام انعقاد نطفهی آنان مسلمان باشند بسیار بیشتر از ظلمی است که به پیروان سایر ادیان روا دانسته میشود، زیرا از نظر فقه اسلام که بر مبنای دستورات محمد ابن عبدالله بنا نهاده شده است، چنین فردی مرتد است و باید با بدترین نحو ممکن و در زیر شکنجه کشته شود.
بنابراین دمکراسی با پذیرش احزابی که اصول ادیان را مبنای اهداف خویش قرار دادهاند در تضاد است، زیرا ممکن است در برههای از زمان اکثریت ملتی تصمیمی بگیرند که چنین حزبی را در رأس امور قرار دهند، حزبی که هدفش سلب و نابودی دمکراسی است، زیرا هیچ دمکراسی با حکومت اکثریت به جامعه شکل نخواهد گرفت بلکه نابود خواهد شد.