قسمت اول
یکی از دستاوردهایی که بد خواهان پیدا کرده و راستش انکه افزار هو کردن بدستشان افتاده بود داستان "کتاب سوزان " بود.در توده ای که فهم ها و خردها بیکارشده ، واژه های ناشنیده افزار نیکی برای براغالانیدن ( شورانیدن ) مردم تواند بود . کسانی همانکه میشنوند" فلان دسته کتابسوزان کرده اند یا کتاب سوزانیده اند " بیکبار بر می آغالندو با یک خشمی میپرسند : " کتابسوزانیده اند ؟ عجب مردمانیند؟ مگر کتاب راهم میسوزانند؟" و از همان دم کینه مارا بدل میگیرند و دیگر جائی نمیماند که بپرسند : " کدام کتاب را میسوزانند؟ سخنشان چیست ؟ ". بویژه که میشنوند که از کتابهای سوخته شده ، دیوان حافظ، کلیات سعدی ، مفاتیح الجنان و جامع الدعوات است . برخی نیز از دروغ نایستاده چنین میپراکنند که ما "قرآن " را نیز میسوزانیم !
باید بخستویم اعتراف کنم ، این توده ای که ما در توی آنیم، بسیار آلوده و درمانده است .
سال ۱۳۲۲ خورشیدی ، در آذربایجان چون داستان "انتخابات " در میان بود ، چندتن از کاندیدهای بدنهاد با ملایان و صوفیان و بهائیان دست بهم دادند و بهمین دستاویز ، مردم عامی را برآغالانیدند و در تبریز و مراغه و میاندوآب یکرشته وحشیگریها رفت که میباید گفت « تاریخ ایران را لکه دار گردانیدند» . داستان آن وحشیگریها دراز و خود دلگداز است که در اینجا نخواهم نوشت . در اینجا تنها اشاره میکنم که چون هر آن وحشیگریها به تهران رسید ، نیمه جنبشی هم رخداده و در آن زمان ، بنده با هر وزیری و با هر کسی از سران اداره ها دیدار میکردم . میدیدم با دلی پراز کینه نام « کتابسوزان» را چنان میبرد که توگفتی سخن از کشتار یک شهر میرانند. هریکی بجای گوش دادن به سخن من بازبان به کینه جوئی بر میخاستند . حالهایی میرفت که با همه آشنائی که از آنان داشتم ،به نادانی و نافهمی آنان در شگفت میشده و افسوس میخوردم . اینها همه بدستاویز « کتابسوزان» بود . دراینجا میخواهم روشن کنم که کتابسوزان چیست ؟ ما چه کتابهایی را میسوزانیم ؟ چرا میسوزانیم؟ چه دستاویزی برای اینکار میداریم؟
من چنین می انگارم ( فرض میکنم) که دادگاهیست برپا گردیده ، یکسو مائیم که کتابها را میسوزانیم ، یکسو آقایان عبدالحسین هژیر ، محمدساعد مراغه ای ، محسن صدر ، اسداله ممقانی ، محمد حسین جهانبانی ، کریم قرانلو و وثوق السلطنه دادور است که با ما ، قانون رازیر پا گزارده اند . داوران نیز ان مردان خردمند و نیکند که به کشور و توده دلبستگی میدارند ، ان جوانان غیرتمندیند که بدبختی بیست میلیون مردم، آتش بدلهای آنان زده و همیشه در جستجوی سرچشمه آن بدبختیها میباشند . اما در مورد کیفر خواست من یعنی سوزاندن کتابها و انگیزه آن : من ناچارم سخن را از یک جایی دور اغاز کنم و زمینه ای سازم ، همه میدانند توده ایران گرفتار و بدحالست . بیست میلیون مردم درکشوری چندهزار ساله ، بدترین زندگانی را می دارند . از دویست وبیست سال پیش این توده از هر پیشامدی سرشکسته و شرمنده بیرون آمده ، پیاپی گوشه های کشور خود رااز دست داده ، اکنون هم از توده های جهان سوم بشمار میرود و ما که در این کشوریم ، میبینیم که زندگی نیز از اسایش و خوشی بدور میباشید و بیشتر خانواده ها با بدبختی و تیره روزی دست به گریبانند . در صد و بیست سی سال پیش دراین توده ، تکانی پدید آمد و مردانی بوده اند که دلهاشان بحال این توده سوخته و در پی چاره افتاده اند ، مردانی بزرگ چون میرزاابوالقاسم قائم مقام و میرزا تقی خان امیرکبیر ازاین دسته بوده اند و سرانجام جان خود را در این راه داده اند . کشته شدن این دو مرد بزرگ ، جلوی مردان غیرتمند را نگرفت ، حاجی میرزاحسین خان سپهسالار ، میرزا علیخان امین الدوله ، پرنس ملکم خان چون اروپا را دیده و از قانون آگاه میبودند، چنین میدانستند که سرچشمه بدبختیهای ایران نبود قانون است و باید در این کشور قانونهای اروپایی جاری گردد . به همت بسیاری از انسانهای فداکار قوانین مشروطیت در ایران جاری گشت و مردم شادیهاکرده و جشنها گرفتند . با وجود همدستی گروهی از ملایان،با دربار و پشتیبانی سفارت روس ، دو دستگی بین توده افتاده و پارلمان با توپ از بین رفت .
بدینسان کشاکش پس از سالها جنگ و خونریزی با فیروزی آزادیخواهان پایان یافت و دستگاه مشروطه در این کشور پایدار گردید . ولی افسوس …